شایلینشایلین، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره

دنیای من

شادی مامانی وبابایی

به نام خدا شادی شفیع پور عشق من     وقتی به دنیا اومدی تازه من فهمیدم میشه بیشتر دوست داشت تو رکورد تمام دوست داشتنی هامو شکوندی وقتی به دنیا اومدی تنها کسی بودی که بیشتر از خودم دوستت داشتم . . . ودارم . . . و خواهم داشت   شادی وقتی نگاه اولت تو چشم ما آشنا شد حتی شبها خونه ما با نور توآفتابی شد هنوز صدای گریه هات تو گوشم آواز میخونه آهنگی که ساخته بودی قشنگترین بود تو خونه دست کوچولو پا کوچولو حتی نفس هات کوچولو موهات مثال ابریشم پوست تنت عین هلو به نرمی و لطافت ابرهای آسمونیه نوازش های نفست وقتی رو گونم میشینه با اولین خنده ی تو شادی توی دلها نشست اسم تو باورم شدو غصه...
27 مرداد 1391

اولین داستان شادی

به نام خدا یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود هیچ کس نبود یک روز یک سنجاب کوچولوبه یک جای ترسناک در دهشان می رود. می بیند در آن جای ترسناک و تاریک  یک عالمه فندوق وجود  داشت.  اورفت و یکی از ان فندوق ها را برداشت و به خانه برگشت .وقتی مادرش از او پر سید این فندوق را از کجا آوردی سنجاب کوچولو گفت: از ترسناک ترین جای دهکده. مادرش گفت: چون اینجا فندوق کم پیدا می شود بهتر است این یک فندوق را با همه تقسیم کنیم. سنجاب کوچولوگفت نه نصفش نمی کنیم.  نصف مال خودمان نصف هم مال مردم . مادر شب آن روز یک سوپ فندوق درست کرد سنجاب کوچولو به مادرش گفت  که تا این سنجاب تا این سنجاب ها   این جا  هستند  من هم می...
27 مرداد 1391

نا نییییییییییییی

دختر خوشگلم شایلین تا امروز که 10 ماه و25 روزشه خیلی از کلمات رو بلده هم بگه هم بفهمه مثل: د د . به به . مه مه . بابا . نی نی . آ به . لا لا . نانی=نازی . اُه . بوو . گیم= گل وقتی هم که بهش میگم مامانی بوس میاد و صورتمو میخوره و من غش میکنم یعنی یکی باید بیاد ومن و جم کنه   راستی مدل گریه کردنش هم جدید شده لباشو غنچه میکنه و همش میگه: اُوهو اوهو اوهو = oho  oho     یه جورایی الکی گریه میکنه یه 20 روزی هست که دیگه اصلا چهاردست وپا نمیره................... پرووووو دندون پنجمش دراومده دندون ششم هم داره در میاد   25 مرداد 1391 ...
27 مرداد 1391

بی همتای من

  شایلین دوستت دارم     از همون وقتی که فهمیدم هستی از همون وقتیکه ٦ میلیمتر بودی از اون موقع که هنوز تکون نمیخوردی و از همون وقتی که برای اولین بار لرزیدی وبعدها تکون خوردی از همون لحظه ای که برای اولین بار صورت کوچیک وقشنگتو دیدم دوستت داشتم دوستت دارم و می پرستمت ♥ ساعت ١٢:٣٥ روز ٣١ شهریور ٩٠ برای اولین بار چشمهای زیبات دنیای رنگارنگ رو دید اما من ساعت ٣ صورت ناز و کوچولوتو دیدم(صورتی که هیچ وقت فراموشش نمیکنم) ٣ کیلو وزنت بود و ٥٠سانت قدت بود تا ٥ روز آروم آروم بودی وفقط وقتی گرسنت میشد مثل یه پیشی کوچولو که میو میکنه...
26 مرداد 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دنیای من می باشد